...براي چند لحظه شادي....

ساخت وبلاگ

محمد جمعه نوزدهم آبان ۱۴۰۲، 3:8

دیدی میگن اخرین غمت باشه ؟

این امکان نداره مگر اینکه نفر بعدی خودت باشی !!

،

واقعا چیه اینو به بقیه میگیم ؟

،

از دیدگاه ...براي چند لحظه شادي.......

ما را در سایت ...براي چند لحظه شادي.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : m2002a بازدید : 28 تاريخ : چهارشنبه 24 آبان 1402 ساعت: 0:34

محمد شنبه بیستم آبان ۱۴۰۲، 4:24

رو دستم عدد 26 رو نوشتم

بدون اینکه متوجه بشم 3 بار عدد 26 رو مثال زدم

،

چقد عجیبه این مغز

کارایی میکنیم بدون اینکه بدونیم چرا !

...براي چند لحظه شادي.......
ما را در سایت ...براي چند لحظه شادي.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : m2002a بازدید : 29 تاريخ : چهارشنبه 24 آبان 1402 ساعت: 0:34

بیوگرافی ____________$$$$$___$$_________$$$__$$$$_______$$$___$$$$$_$$$$$$_____$$$___$$$$$$$$$$_$$$$___$$$__$$$$____$$____$$$$_$$$$_$$$_______$$-$$$$$-$$----$$$$$____$$$$$$$$$$$$_$$$$_$$$$$___$$$$$$$$M$$$$$$_____$$$__$$$__$$$$$$$$$$$$________$_$$___$$$$$$$$$$$$$$$$$$$___$$$$_$$$_$$$__$$$$$$___$$$$___$$__$$$$___$$$____$$$_____$$___$$$____$$____$$______$$$___$$$____$__$$_______$$____$$$__$________$$$____$$__________$$$____$_______$$$_______$$$______ $$$______$$$_____$$$_____$$$$$_____$$$$$محمد هستم....تو بيمارستان به دنيا اومدم....از بچگي بزرگ شدم....چند سال سن دارم....تو دوران کودکيم بچه بودم....با رفيقام دوست شدم....بعضي شبا مي خوابم خواب مي بينم....تو خونمون زندگي مي کنم....تا حالا نمردم ...براي چند لحظه شادي.......
ما را در سایت ...براي چند لحظه شادي.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : m2002a بازدید : 25 تاريخ : دوشنبه 15 آبان 1402 ساعت: 17:39

محمد یکشنبه چهاردهم آبان ۱۴۰۲، 18:7 من باور دارماونی که توی چت اخرین پیامو میفرستهاون موندگار تره ، دلسوز تره ، مهربون تره،مو تا حالا به هیشکی نباخته بودمولی اصلا مگه میشه از تو برد ؟،بمونی برام ...براي چند لحظه شادي.......
ما را در سایت ...براي چند لحظه شادي.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : m2002a بازدید : 25 تاريخ : دوشنبه 15 آبان 1402 ساعت: 17:39

محمد دوشنبه پانزدهم آبان ۱۴۰۲، 3:51

انگار تو همه دعای خیر مادربزرگمی

نمیدونم چطور شده

مو نه قدم انقد بود

نه انقد بلد بودم

ولی ماه آسمون گیرم اومده

...براي چند لحظه شادي.......
ما را در سایت ...براي چند لحظه شادي.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : m2002a بازدید : 21 تاريخ : دوشنبه 15 آبان 1402 ساعت: 17:39

محمد سه شنبه دوم آبان ۱۴۰۲، 0:41

چرا همه انقد میترسن ؟

چرا همه انقد خشک و بدور از احساسن ؟

چرا هیشکی هیجان و شور و شوق نداره ؟

چی شده مگه ؟

داستان مگه چیه که من نمیدونم ؟

...براي چند لحظه شادي.......
ما را در سایت ...براي چند لحظه شادي.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : m2002a بازدید : 38 تاريخ : چهارشنبه 3 آبان 1402 ساعت: 23:02

محمد سه شنبه دوم آبان ۱۴۰۲، 18:8 دایی زهرا رو بردم شهر بازیخودم همش سرم اسمون بوددم غروبی ابرا صورتی نارنجی میشن خیلی قشنگن،یه شعر جدید یاد گرفتم و خوشحالم،ماه خیلی زود اومده بالا و الان وسط اسمونهاین یعنی ۱۰ شب نشده دیگه ماه نداریمدلم میخاد برم کوه ولی منتظرم ماه کامل شه،وقتی کامل بشه یکی دو شب بعدش باید برم سفراها راستی امشب زمان سفرم معلوم میشه !!،باد خنک و درختا و اسمون نارنجیهیشکی بهشون توجه نمیکنهحتی با ادما راجب اینا حرف زدن احمقانه به نظر میادولی مگه زندگی دیگه چیه ؟،میخام اسکیت رو برم حتمافکر کنم فقط خیابون بیمارستان رو برمولی چند دور برم نمیدونم :))،دیگه فعلا همینا :) ...براي چند لحظه شادي.......
ما را در سایت ...براي چند لحظه شادي.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : m2002a بازدید : 38 تاريخ : چهارشنبه 3 آبان 1402 ساعت: 23:02

محمد چهارشنبه سوم آبان ۱۴۰۲، 18:59 با دانی رفتیم صحرا او بالا بالا یه غروبی دیدم قشنگگگگگگگجونم در میره برا ای غروب و نسیم خنکتنها باگ مردن همینه دیگه نمیتونی غروب ببینی خعلی کیف کردم ...براي چند لحظه شادي.......
ما را در سایت ...براي چند لحظه شادي.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : m2002a بازدید : 37 تاريخ : چهارشنبه 3 آبان 1402 ساعت: 23:02